دور ایران رو فلان

یکی هم در توئیتر پیشنهاد کرده که در این خرداد طبق معمول پرحادثه، به جای اینکه بیایم بنویسیم که 10 سال پیش در آن خرداد معهود کجا بودیم و چه میکردیم بنویسیم که حالا نسبت مان با آن خرداد چیست  و اگر قسمت برگردیم به آن روزهای ده سال پیش چه میکنیم. ‌‏‏

حرف حساب زده، یعنی میخواد بگه که به جای اینکه بشینید پای این قبری که مرده هم توش نیست هنوز و اشک بریزید و مرثیه سرایی بکنید، بعضی‌هاتون هم از مرور زمان استفاده بکنید و خاطرات الکی بسازید و خودتون رو در صحنه هایی قرار بدین که فقط توی وبلاگ این و اون خوندید و خودتون رو مهم جلوه بدید و غیره و غیره بیاید بگید اگر الانتوی این مجلس سالگرد نبودید کجا بودید؟

برای من جواب تقریبا سرراسته، من اگر با اطلاعات امروزم به هر روزی در گذشته ام بر میگشتم اولین بلیط خارج رو میخریدم و از ایران خارج میشدم. زندگی بین مردمانی که صبح «یا مرگ یا مصدق» میگن و عصر «مرگ بر مصدق» غیرممکنه، اصلاح این جامعه طولانی ترین پروژه ایه که روی زمین میشه تعریف کرد، و این انگار واقعا از حوصله ی من خارجه.

اصلاح گری در جامعه ای که هنوز درگیر فهم مفهوم خیر و شر معطل مانده کار عبثی است، این حرف احتمالا از فریدون آدمیت باشد که گفته این حوالی ما، خاور میانه، حدود 1000 سال از چرخه تکامل بشر بیرون افتاده. و جبران این فاصله حالا نه 1000 سال اما 100 سال زمان لازم داره . داستان ما شده مثل بچه ای که آرزوی عروسکی پشت ویترین رو داره و امکانش رو نداره، بزرگ میشه، کار میکنه، بچه دار میشه و همه چیز اما در بستر مرگ هم حتی هنوز داره به همون عروسک کوفتی نگاه میکنه، و مطمئنه که بهش . نمیرسه. این داستان ماست با مفاهیم اولیه حقوق بشر، با آزادی، با تساهل. ‏

و در آخر باید پرسید که در رنج کشیدن چه فضیلتی هست؟ وقتی که میشه دامن خویش از این ورطه بربکشی چرا بایستی و رنج بکشی؟ تمام تلاش تو در مقابل اینهمه نفهمی و ناتوانی چه کار میکنه؟

من بریدم.‏ خلاصه اش که جماعت، من دیگه حوصله ندارم.‏

بیان دیدگاه