زنم رو باموتور آبی آسمانی قشنگمون رسوندم دفترش و خودم اومدم بشینم توی یه کافه که یه ذره درس بخونم و کار کنم و بلکه بتونم یه چیز درست و درمونی بنویسم که خلق الله از خوندنش یه چیزی یاد بگیرم بلانسبت. بعد اول نشستم ایمیل کاری چک کردم، بعد خب توئیتر و بعد هم نشستم آدمهای کافه و خیابون رو تماشا میکنم و تئوری های بچه داری و اینا رو مرور میکنم. معمولا شنبه یکشنبه ها توی کافه ها بچه ها رو میبین با یک والد که نمیدونی تک والد هستن یا مثلا آخر هفته نوبتشون که بچه رو ببینن یا چی. البته دروغ چرا بعد از یه مدت میفهمی کوه کدوما توی نوبت دیدن بچه هستن. اونایی که بچه رو از خونه آوردن بیرون که پارتنرشون هم یه نفسی بکشه یا شاید هم با فراغ بال خونه رو تمیز کنه و ناهار درست کنه معمولا با بچه شون میشینن و هرکی به کار خودش مشغول میشه، بچه یا کارتون میبینه یا کتاب میخونه و والد هم یا اینستاگرام میگرده یا کتابی چیزی. اما اونهایی که بچه رو بعد از یه هفته دارن میبینن فعالیت های مشترک میکنن معمولا. از طرفی اونهایی که برای بازدید آخر هفته نیومدن معمولا با لباس دم دستی و پیژامه طوری هستن اما اونهایی که در نوبت قانونی دیدن بچه هستن معمولا خوش تیپ کردن چون قرار بوده پارتنر قبلی رو ببینن، از اون طرف بچه ها هم توسط والدی که در طول هفته نگهشون داشته به بهترین شکل حموم کرده و لباس قشنگ پوشیده هستن. اینها البته که استثنا هم داره، مثل زن تونی سوپرانو و دخترش که خش تیپ میکردن مادر دختری میرفتن هتل پلازا چایی بیسکوییت میخوردن.
بعد عجیب میدونی چیه؟ جلوی چشم خودم دارم میبینم آدمهایی رو که بعد از جدایی هم خودشون زندگی بهتری دارن هم بچه هاشون آرامش و کودکی بهتری رو تجربه میکنن اما هنوز دیدن خانوادهی تک والد غمگینم میکنه. چرا؟ چون سوپر ایگو. چون یک عمر اینجوری گفتن برامون و کتابهای زمان ما مدام بر گرمای کانون خانواده و ناهار و شام دست جمعی و اینجور کسشرا بعد حالا مثلا ما که با ننه بابامون نرفتیم کافه چه گلی زدیم به سر ننه بابامون؟ هیچی بلکه ریدیم. آیا حسودیم میشه از دیدن خانواد ها در روزهای شنبه و یکشنبه؟ ممکنه خودم انکار کنم اما توئیتها و همین پست وبلاگم میگن که بعله، حسودیم میشه. آدم خوبه خودش بدونه کجا و به چی حسودیش میشه!