گلخند

 

گاهی اوقات بد نیست آدم یک اعترافاتی بکنه که هم ثبت در تاریخ بشه، هم باعث انبساط خاطر دوستان در این ایام.

۱۰ سال پیش، در طی مراسم های عید دیدنی نوروز ۱۳۷۸ ، بنده که تازه تلاش میکردم ۱۵ ساله بشوم و تحرکاتی در لایه های زیرین لباسم هم حس میکردم، تصمیم گرفتم در جهت استفاده بهینه از این انرژی، به تمام دخترانی که در دسترس بودند پیشنهاد رابطه ی نامشروع بدهم.

قبل از عید از یکی از کارت فروشی های خیابان وصال، ۲۰ تا کارت خریدم، یادتونه؟ پسر و دختر ۷-۸ ساله ای که فیگور های رومانتیک و باسمه ای داشتن؟

دردسرتون ندم، آن کارتها مثل کارت عروسی پخش شد و حالا هنوز بعد از ۱۰ سال مایه ی خنده ی ماست. از ۷-۸ نفری که جدی بهشون فکر کرده بودم، ۳ تا جواب دادن. که این خودش یک داستان دیگه ای داره.

;|+| نوشته شده در ;چهارشنبه پنجم فروردین 1388ساعت;2:40 توسط;فرشاد; |;

خونه ی مادربزرگه

 

گاهی اوقات، موکت سبز یشمی ِ راه پله ی پشتِ بام خونه ی مادربزرگه، آنقدر خاطره دارد برای آدم که توی چد تا دفتر ۲۰۰ برگ هم نمیتوانی بنویسی اش. نقطه ای که از خاکستر سیگار ۸ سالگی سوخته است، یا لکه ی سفید پروتئینی که پس از تجربه ی یک هیجان دو نفره به جا مانده یا ……         .

گاهی اوقات خونه ی مادربزرگه جایی است که فقط بنشینی در ماشین زمانش و برگردی به همه ی لحظه های خوبی که در آن گذرانده ای .  

;|+| نوشته شده در ;سه شنبه چهارم فروردین 1388ساعت;1:55 توسط;فرشاد; |;

از خیانت

 

 روی جلد آن کتاب نوشته که :

» همیشه انسان با حالتی رویرو میشه که در حالیکه  فکر میکنه بی نهایت عاشق ِ یک نفر هست، به آدم دیگری هم علاقمند میشه. دو حالت داره، یا از عشق جدیدت میگذری و تا آخر عمر حسرت لحظه هایی رو میخوری که میتونستی باهاش بسازی یا میری سراغ دومی و باز همیشه تا آخر عمر عذاب وجدان خیانت به اولی ناراحتت میکنه.»

به نظر من این قوانین را بازنده ها نوشته اند، آدمهایی که یا در حالت اول بهشان بی توجهی شده و کنارشان گذشته اند و یا در حالت دوم مورد خیانت قرار گرفته اند و رها شده اند.

من حتی فکر میکنم که این کلمه ی خیانت را هم حتی برای سنگین شدن بار گناه آدم ساخته اند ، چون تعداد آدمهایی که میتوانند از دو چیز، همزمان لذت ببرند کم هستند و لاجرم مورد حسادت قرار میگیرند. پس آنهایی که هیچوقت همچین سعادتی نصیبشون نشده، به لذت همزمان از دو منبع متفاوت نام خیانت داده اند.

بله، در فاصله ی امشب و دیشب خبر رسید که در چاپهای جدید کتاب «شاهدخت سرزمین ابدیت » آن جمله ها از روی جلد حذف شده اند.

;|+| نوشته شده در ;یکشنبه دوم فروردین 1388ساعت;3:28 توسط;فرشاد; |;

سال نو را به روی خودمان نمیاوریم.

۱- کاش یکی بود برای شماها شهادت میداد که چند بار توی این چند روز صفحه ی » پست مطلب جدید » رو باز کردم و بعد از چند دقیقه زل زدن بستمش. یک وقتهایی هست که آدم اینجوری میشه.

یعنی زندگی واقعی آدم انقدر تازگی، سرخوشی، ماجراجویی، وسوسه ، زیبایی و مناظر جدید داره که فکر میکنی چرا باید وقتت رو با نوشتن حروم کنی؟ برو ، ببین، لذت ببر ، بیا، بشین، مزه مزه کن و باز از اول، برو ، ببین……( بعد از » برو » میتوانید فعلها را با هر آنچه دوست دارید جایگزین کنید، البته شاید او می آید و شما حتی لازم نباشد که «بروید». )

۲- روی جلد کتاب » شاهدخت سرزمین ابدیت» یک چیزی نوشته به این مضمون : ….

طولانیه، منم خوابم میاد، باشه برای پست بعد. کسی توی کامنتها لو نده لطفاْ.

 

;|+| نوشته شده در ;شنبه یکم فروردین 1388ساعت;3:8 توسط;فرشاد; |;

نمایشنامه ای در 2 پرده یا نمایشنامه ای بدون پرده

 

پرده ی اول  ( البته انگار قبلا ْ کلک ِ پرده کنده شده )

داخلی- ساعت ۲۳:۴۴

– من چقدر این داغی رو دوست دارم.

– آره، مثل این میمونه که یهو بپری تو وان آب داغ.

– ولی این دفعه خیلی داغ تر از همیشه بود.

– خوب چهارشنبه سوری بوده دیگه…

– ولی ….، بذار ببینم …..

– نگو که ….

– گفتن نداره ، پاره شده، باز خسیس بازی در آوردی از این چینی ها خریدی؟

– داروخونه چیه  گفت بهترین مدل خاردار  ِ موجود در بازاره.

– غلط کرد با تو.

پرده ی دوم ( حتما کلکِ پرده قبلا کنده شده )

داروخانه قانون- ساعت ۰۰:۳۰

– شب بخیر ، قرص ضد بارداری ِ خوب و ترجیحاْ غیر چینی خدمتتون هست؟

;|+| نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1387ساعت;0:46 توسط;فرشاد; |;

لبخند می زنیم

 

سر کار، توی جلسه، بین ۷-۸ تا آدم که خیلی بیش از حد زندگی رو جدی گرفتن ، لمس یک کاندوم باقیمانده  از یک بسته ی ۶ تایی در جیب  شلوارت، بعد از یک روز که کار رو تعطیل کردی و  عاشقیت کردی،  چنان لبخند کلوشی به پهنای صورت برات به ارمغان میاره که برای رفع  و رجوعش نمیتونی بگی یاد هیچ جوکی افتادی یا چی. بهتره فقط لبخندت رو بزنی و بذاری آدمهای جدی کاری های جدی ِ خودشون رو بکنن.

تو، و فقط تو ، میدونی که یکی ،یک جای شهر منتظره که یک روزه دیگه با یک بسته ی ۶ تایی جدید یک روز  ِ از هفت دولت آزاد ِ دیگر رو باهاش بگذرونی.

 

;|+| نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و دوم اسفند 1387ساعت;0:59 توسط;فرشاد; |;

از بودن ها

یک وقتهایی ، بعد از رفتن تو، بعد از دور شدنت، از سر میز، از رخت خواب، از ماشین ، یا جدا شدنت از آغوشم، فقط باید همانجا بمانم، و دوباره  تمام اتفاقات رو مزه مزه کنم. نفس حضورت چنان عظمتی دارد که ، گرمای آغوشت چنان جذبه ای دارد که ، فشار دستهایت چنان شوری دارد که، محو میشم و  لذت بردن را فراموش میکنم. 

 اینجور وقتهاست که باید سر جایم بمانم ،که حوله به دست به حمام بروی، که  سوار ماشینت  بین هزاران ماشین سیاه دور بشوی، که عطرت با عطر گلهای صورتی آزالیا که شکوفه کرده اند دم عید،مخلوط بشود و من بمانم با تجربه ی هزاران حس خوب و تازه و تجربه های نو به نو و غرق شوم در لذت  بودن با تو. 

بودن با تو  لذتی دارد که هر بار تازه است. بودن با تو کشف دوباره زندگی است.  بودن با تو شناخت دوباره خوشیهای زندگی است .  تویی که به اختیار خودت آمدی و دل مرا بردی .  جای دلم امن است پیش تو، ولی تو بمان، تا همیشه.

;|+| نوشته شده در ;جمعه شانزدهم اسفند 1387ساعت;4:3 توسط;فرشاد; |;

یوم الله

 

۱-  یازدهم اسفند ۱۳۸۷ ، با آن آسمان آبی  و هوای دل انگیزش، از یوم الله شد. بس که اتفاق قشنگی افتاد توش. 

آسمان آبی، برجهای قرمز پارک پرنس، دوناتهای  شکلاتی قهوه ای  و دوستی خوب به رنگ همه ی قشنگی های ِ  دنیا.

۲-  تعداد افرادی که هم خودمو از نزدیک میشناسن هم وبلاگم رو ، شد ۲تا.  این ۲ تای فعلی از بهترین دوستانی هستند که دارم.

 

پ.ن : با اینکه من چند روزه به دلایل مختلف چیزی اینجا ننوشتم ولی هنوز یک تعداد آدم دوست داشتنی و گل و  فرهیخته و با فرهنگ  با جدیت بهم سر میزنن . بوس گنده برای همتون.

;|+| نوشته شده در ;پنجشنبه پانزدهم اسفند 1387ساعت;1:3 توسط;فرشاد; |;