دو ساعت بدون موبایل

از کفشی که داشتم راضی نبودم. احساس میکردم که باهاش لیز میخورم. خلاصه که رفتیم چمدون خریدیم و یه تخفیف هم بهمون دادن برای کفش و قرار شد زنم بخره و بعد دیگه نشد و توفیق اجباری نصیب من شد که برم کفش بخرم. هیچی دیگه؛ همون روز عصر کفشه رو به پا کردم که برم جایی، در استانبول پر از برف که روز قبلش و با کفش قبلی خیلی لیز بازار بود. رسیدم دم مترو، پام رو گذاشتم روی آهن پله برقی که لنگم به سمت هوا پرتاب شد؛ خودم رو حفظ کردم اما موبایلم از دستم پرتاب شد هوا و تقریبا 5-6 متر سقوط کرد روی پله برقی و همینطوری تق تق تق تا پایین! گوشی رو از زمین برداشتم سالم بود اما وقتی روشنش کردم دیدم ضربه باعث شکستگی داخلی ال سی دی شده. خلاصه که تقریبا دو ساعت پیش گوشی رو بردم نمایندگی و با گرفتن 100 لیر اضافی قول دادن که گوشی در 2-3 ساعت تعمیر بشه. این شد که بدون گوشی و واتس‌اپ راه افتادم در شهر تا ناهار بخورم و یه جا بشینم و کار کنم تا

‏وقت بگذره. ‏

هیچی خلاصه؛ اومدم بیرون؛ گفتم بذار یه استاباکسی چیزی پیدا کنم برم بشینم تا وقت بگذره؛ دیدم گوشی ندارم؛ گفتم ها پس میرم اون کافه فلان بذار ببینم چقدر راهه از اینجا؟ دیدم گوشی ندارم؛ بعد کاپشنم دستم بود راه افتادم، دیدم اه چه جالب بدون کاپشن سردم نیست بعد از مدتها و گفتم بذار ببینم مگه هوا چند درجه است؟ دیدم گوشی ندارم. هیچی دیگه؛ خیلی سخت بود مبارزه با نسخی دوپامین ولی به هرحال خودم رو کشوندم تا این کافههه که نشستم الان و وصل شدم به اینترنت عزیز و حال کردم . ما آأمها تغییر کردیم؛ اصلا کلا موجودات دیگه ای هستیم. فکر کن غذا سفارش میدی، میذارنش روی میز و تو دست راستت میره دنبال قاشق و دست چپت دنبال گوشی که توئیتر رو چک کنی و خب می‌بینی گوشی نداری! چه کار میکردیم قبل از گوشی؟ من یادمه در سالهای جوانی انقدر مجله و کتاب میخوندم که؛ ،دنبالم در کافه و هرجا مجله بود، معمولا قبل از ورود به کافه یه مجله میخریدم و چه دورانی بود در تهران دهه هشتاد؛ سانسور بود اما کم بود انگار. کارنامه درمیومد؛ هفت؛ آسمان؛ حتی عصر پنجشنبه؛ و حوصله مطلب جدی تر اگر داشتی هم کلی مجله تخصصی و خوب بود. الان که حتی در فضای آنلاین هم خبری از این داستان ها نیست. از فضای واقعی تهران هم که بیش از 2500 کیلومتر فاصله داریم. ‏گوشی های ما به ما این اختیار رو دادن که بتونیم تنها بریم کافه؛ سرمون گرم بشه به توئیت کردن، عکس گرفتن و کپشن نوشتن یا حتی همین گپ زدن خالی. ‏

نمیتونیم البته نقش اینترنت و گوشی رو در تسهیل چرخیدنمون در شهر هم کتمان کنیم؛ تاکسی گرفتن از کنار خیابون یا پیاده روی طولانی بدون اسکوتر کرایه‌ای و اینها واقعا سخت میشه؛ حتی نمیتونی چک کنی زودترین یا دیرترین کشتی برای اون طرف تنگه کی حرکت میکنه. همه اش در نگرانی و ابهامی که چی شد و کجا برم و اینها. گوشیم رو که بگیرم بیشتر بنویسم شاید. ‏