گوه

آدم هر بار بعد از یک مدتی میخواد برگرده به وبلاگش فکر میکنه که باید برای همه توضیح بده کجا بوده و چرا برگشته. همون آدم ادش میره که اصلا چرا وبلاگ مینوشته از اول، فکر میکنه کهشاید منسوخ شده ماجرا با رواج اینهمه شبکه اجتماعی جدید، به خصوص مجرای 280 کاراکتری شدن توئیتر.

بعدشم اما یادش هست که به خواننده زنده است وبلاگ آدم، اگر قرار باشه کسی نخونه که خب همون دفتر خاطرات بهتره، آدم  نوشتن هم یادش نمیره لذت تماس نوک قلم با کاغذ مرغوب خودش یک عالم خاص و هیجان انگیز دیگه است. خلاصه اینکه الان میفهمم که دلم خواسته وبلاگ بنویسم، شاید چون دلم برای منبر تنگ شده اصلا، برای اینکه مجبور نشم از حرف حقی که میزنم و همه جا به عنوان حق شناخته میشه جلوی چارتا عوضی مجازی دفاع کنم توی توئیتر. آدمهایی که هیچی از هیچی نمیدونن، فقط داد زدن بلدن و شلوغ بازی، آدمی که اگر توی خیابون هم اذیتت کنه فقط تلاش میکنی از جلوی دستش کنار بری، باهاش بحث نمیکنی که، اما توی توئیتر مجبور میشی جواب بدی، داستان میشه کشتی گرفتن با خوک، بی نتیجه و فقط خودت رو گوه میکنی، خودت رو میبری پایین در سطح زمین بازی اون؛ گوه