با زنم رفتیم سفر‌. تلاش میکنیم ماهی یکبار سفر‌ بریم. سخته پایبند بودن به این‌ شرط زمانی اما تازگی ای‌که سفر برای آدم ایجاد میکنه‌و حس بیخیالی که در طول مدت دوری از کار ‌و خانه بر آدم مستولی میشه در برگشت به آدم انرژی کار کردن و یر و کله‌زدن میده. یعنی در واقع ۲۴ ساعت اول حس‌تنبلی میده ولی بعدش دلیل داری که برگردی سر کار. و امید داری به سفر‌ بعدی.
این هفته رفته بودیم مازندران ، دریا و جنگل. جنگل های واز چمستان نور.

همچین نشستم و اپ وردپرس دانلود کردم برای موبایلم که انگار ‌روزی صد تا پست مینویسم. به هر‌حال٬ این هم شاید تلاشیه برای بقا٬ سنگی بر گوری به اصطلاح. ولی میخوام تلاش کنم که بیشتر بنویسم‌.

مرگ در میزند. ..

اینجا نشسته ام در مقابل 93 سالگی یک نفر، یک مادربزرگ که 5-6 سال است که زمینگیرا است وامورش بدون حضور 24 ساعته پرستارش نمیگذره. منتظرم همین جا جلوی چشم من بره. ولی نمیره، به یک حال عجیبی چسبیده به زندگی، تا قبل از 6 سال پیش تقریبا 6 تا سکته کرده بود و 6 سال پیش هم زمین خورد، یک لخته در مغزش تشکیل شد و در 86 سالگی لخته برداشته شد و سالم از اتاق عمل بیرون اومد. دلیل زنده بودنش رو نمیدونم. بیش از 3 ساله که تقریبا هیچکس رو نمیشناسه، نه که به یادش نیاد نه، چشم و گوشش جواب نمیده. خلاصه اینکه این هفته فکر میکردیم که با توجه به اختلالات بلعی که براش ایجاد شده بتوونه دل بکنه، ولی الان که رسیدیم فهمیدیم که از شرایط بحرانی هم خارج شده و برگشته به همون روند گیاهی سابق.

الان نشستم توی اتاقش, توی خونه ی قدیمی که یک روزی هزار متر بوده و الان 300 مترش باقی مونده فقط، هرچند برای مادربزرگ من شاید یک جای 2 در 1 کافی باشه، سالهاست که فضای مفیدی که استفاده کرده بیش از این نبوده، اندازه تختی که بیداری، خواب، غذا خوردن و دفع کردنش همه و همه همینجا اتفاق میفته.

حسرتم اینه که کاش میتونستم بدون عذاب وجدان کمکش کنم که بره، چشماش رو ببنده و دیگه باز نکنه، یک قرصی بود، گازی یا مایعی و این گریه ای رو که بچه هاش هرباری که کنار تختش میشینن میکنن میشد یکبار، میشد سالی یکبار. اینجا، پایان زندگی این آدم که البته ممکنه که برای سالهای سال دیگر هم تمدید بشه آدم مجبوره توی صورت کسانی که آرزوی شفا میکنن زل بزنه, زیر لب بگه که زر نزن بابا، شفا؟

من فقط امیدوارم که خیلی تمدید نشه, مثل وقتایی که برای یک امتحانی خیلی درس خوندی و میخوای بری بدی و راحت شی, اما امتحانه میفته عقب. الان حس من همینه.