من دیروز مرخصی گرفته بودم که به چند تا کاری که پیش اومده بود برسم. و طبق معمول رسیدگی به این کارها تا پاسی از شب طول کشید! بعدش من اومدم خونه، ساعتم رو کوک کردم و خوابیدم. چون نمیتونستم ماشین ببرم باید 5:20 بیدار میشدم که 6 از خونه برم بیرون و 7 پادگان باشم.
خلاصه چشم که باز کردم ساعت شده بود 7:30. میتونستم برم و بی سر و صدا هم برسم چون سه شنبه ها روز ورزشه و تا ساعت 9 کسی دم در نیست غیر از دژبانها که همه شان نوچه های خودم هستند. ولی ناگهان بخش اصفهانی وجودم بیدار شد. شروع کردم حساب کردم دیدم پادگان رفتن من بدون ماشین حدود 4 تومن خرج داره. از طرفی من به خاطر برونشیت مزمن و حساسیت فصلی و سینوزیت مدام، علائم سرماخوردگی دارم. پس تا ساعت 10 میخوابم،بعد میرم درمانگاه دولتی دم خونه، 3 تومن میدم برای ویزیت و یک گواهی میگیرم برای امروز و هزار تومن هم جلو میافتم از زندگی. اینطوری شد که ساعت حدود 10 با دست و رویی که خیلی سرسری شسته بودم که به آدمهای مریض شبیه باشم رفتم سراغ درمانگاه و پزشک محترم.
سه هزار تومن رو دادم و رفتم توی مطب یک آقای دکتر سی و چند ساله نشسته بود. پرسید که مشکل چیه و من شروع کردم به خالی بندی و اینها، بعد همینجور اون دارو مینوشت، آخرش پرسید حساسیت نداری به چیزی؟ عقلم رسید و گفتم که چرا به پنی سیلین، خوب واقعا هم حساسیت دارم( یعنی خیلی میترسم)! اینو که گفتم برگشت گفت : پاشو برو داروهات رو از داروخونه بگیر بیا، پنی سیلین رو بگو بهت ندن،بعد بیا اینجا تا گواهی هم برات بنویسم. چشمتون روز بد نبینه، داروها که 2 تا آمپول هم توش بود شد 4 هزار تومن ( تازه با دفترچه ) 2 هزار تومن هم پول تزریق دادم، تا یک برگه گواهی برای امروز بگیرم.
غیر از این که از ساعت 11 تا همین الان خواب بودم به خاطر آمپول ها، درد اون قسمت موردنظر که از دو طرف مورد هجوم قرار گرفت،یک سوزشی هم احساس میکنم بابت 5 هزار تومنی که اضافه دادم تا امروز پادگان نرم.اینه که من همیشه میگم اصفهانی ها فقط خودشون فکر میکنن خیلی زرنگن.
ولی میارزه، باور کنید روزی 5 هزار تومن میارزه که نری توی اون زندان.
;|+| نوشته شده در ;سه شنبه ششم بهمن 1388ساعت;16:43 توسط;فرشاد; |;