خسته اما با لبخند؟

تعارف که نداریم، داریم؟ خیلی ها هستن که از این 3 ماه مبارزه خسته شدن. دلشون برای استوری هایی که روزها ازچیزهایی که براشون مهم بود میذاشتن تنگ شده. از درس خوندن شون، کارکردنشون، حین خونگی شون، زانندگی شون به نحوی که ماشین معلوم باشه، سلفی های آسانسوریشون و هزار تا کار دیگه ای که هر آدم معمولی دیگه ای لذت میبره. یه سری دیگه کاسب و بازاری هستن، از این رکود مطلق در بازارها و بالا رفتن هر روز قیمت دلار خسته شدن. یکی اصلا به علم علاقه داشته، درس خوندن یا درس دادن براش مهمترین کار زندگیش بوده، یکی داشته برای پایان نامه اش تحقیق میکرده، خلاصه که این سه ماه مبارزه خیلی از ما آدمهای معمولی رو خسته کرده. به خصوص آدمهای داخل ایران به حق بیشتر خسته شدن. خارج نشین در طول روز ساعتهای زیادی رو داره برای اینکه از اون فضا فاصله بگیره؛ میره سر کار، دانشگاه، بیمارستان، آزمایشگاه، سر کلاس یا هرجا که کسی مطلقا هیچ حرفی از اعدامی که همون چند ساعت پیش شده نمیزنه. این فضا برای نفس گرفتنش لازمه و خب انرژی میگیره. بعضی وقتا خب ولی احمقه؛ میاد توی مثلا توئیتر و کسی رو مسخره میکنه که صب با خبر اعدام بیدار شده، بعد در مواجهه با چهره‌های درهمکشیده از خشم و غم رسیده به سر کار مثلا و بعد اونجا در فضای امنتر تا آخر وقت دوباره همه اون جنایات رو دوره کردند، اشک ریختن، از عصبانیت بغض کردن یا رفتن روی پشت بوم فریاد کشیدن . بعد مواجه شدن با غم دوست، همکار یا همکلاسی‌ای که یکی از عزیزانش بازداشت شده، یا کشته شده و …. بگیر برو تا بالای بالا. ‏

باید به همدیگه یادآوری کنیم این روزها که انرژی روانی ما محدوده. به قول محمد مختاری آدم که خیک ماست نیست که توش انگشت بزنی و دربیاری جاش پر بشه. هر یه تلنگری که میخوریم، یا این روزها که مدام انگار یه ماشین سنگین از رومون رد میشه جاش میمونه، یه بخشی از روان مون هم این غم و درد رو درونی میکنه برامون. یه بخشی از این غم و درد تازه ما رو یاد سوگهای گذشته، تروماهای قدیم‌ مون میندازه که براشون سوگواری نکرده بودیم یا دوباره عین همون حس رو تجربه میکنیم و فلان. خلاصه اینکه ما مردم ط فلکی ای شدیم این روزها. زندگیامون سخت شده، کلی دوست و آشنا از دست دادیم، مهمتر از همه هیچ نمیدونیم که در آینده چی در انتظارمونه و این ناامیدی به آینده حالمون رو بدتر هم میکنه. باید اما مواظب هم باشیم . ‏

باید تلاش کنیم یه حلقه ای یه پیله ای دور خودمون داشته باشیم. یکی باشه که اگر در طول روز اتفاق خوب یا بدی برامون افتاد رو بدون قضاوت بشنوه، یکی باشه که اگر به یه ریل اینستا خندیدیم بتونیم براش بفرستیم و شریکش کنیم توی خنده هامون. ما برای حفاطت از روانمون در مقابل هیلای ج.ا نیاز به کمک داریم. باید با هم باشیم تا بتونیم با هم رفتن اینها رو جشن بگیریم. ‏

تقریبا دوماه پیش نوشتم که به نظرم کجا ایستادیم. نظرم هنوز تغییر نکرده، به نظرم هنوز همونجاییم. ‏

بیان دیدگاه