به سرخوردگی فکر میکنم.
سرخوردگی کسی که سالها به نیمه ی پر لیوان فکر میکند، بعد از چند سال دستش به لیوان می رسد.
می خواهد با چشیدن آن نیمه ی پر تلخی انتظار را کمی شیرین کند.
با اولین جرعه حس سرخوردگی چون زهر در وجودش منتشر میشه. انتظار چی داشته و به چی رسیده.
همه ی ماها یه جورایی سرخورده ایم، باهوشتر ها مثل ادیسون و اینشتین از مدرسه و کودنهایی مثل من از دانشگاه و محیط کار. به قول این دوستمون:
ما لوبیا های سحرآمیزی بودیم که باهامون لوبیا پلو درست کردن.
;|+| نوشته شده در ;چهارشنبه نهم مرداد 1387ساعت;1:31 توسط;فرشاد; |;