هایپر مارکت

 

اين روزها همه از هايپر ماركت حرف ميزنند، من انگار مثل اصحاب كهف ۳۰۰ سال خوابيده بودم و حالا كه بيدار شدم همه چيز عوض شده، مردم تفريحات جديدي دارند كه من هنوز تجربه نكرده ام. يكي بيايد من را ببرد هايپر ماركت، يا اگر نمياييد ما راببريد حداقل آدرس بدهيد خودمان برويم.

;|+| نوشته شده در ;شنبه نهم آبان 1388ساعت;21:57 توسط;فرشاد; |;

شعر ميگويند

 

از آثار مشترك سعدي و استاد شجريان:

 

  • ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني        دودم ز سر بر آمد زين آتش نهاني

 

  • دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست        تا نگويند رقيبان كه تو منظور مني

;|+| نوشته شده در ;شنبه نهم آبان 1388ساعت;21:51 توسط;فرشاد; |;

2- فكر ميكنم متفكران عالم بايد بنشينند و يك سري لغات جديد بسازند كه مراحل مختلف رابطه هاي ما را نمايندگي كند. يعني هر دفعه كه يك دوستي ميپرسه رابطه ات با فلاني چطوريه الان، مجبور نباشي بهش بگي كه آخرين باري كه با هم خوابيده ايد چند وقت پيش بوده است. 

1- مهم نيست كه چقدر سواركار خوبي باشي، سرنوشت كسي كه با الاغ در مسابقه ي اسبدواني شركت ميكند شكست است.

;|+| نوشته شده در ;شنبه نهم آبان 1388ساعت;1:50 توسط;فرشاد; |;

سحرخيزان

1- روياهاي يك الكلي كه شب جمعه اي بدون حتي يك قطره الكل در خونش به خواب رفته است :

خواب ديدم رفته ام به مهماني كوچكي كه كه دكتر رضا براهني مهمان وپژه شان است. حالا من در شگفتم كه براهني اومده ايران يا من رفم خارج. چاي مي آورند با شيريني هاي ريز ايراني، باقلوا و اينجور چيزها. من دلم الكل ميخواهد، خوب كه فكر ميكنم ميبينم دلم جين ميخواهد. بلند ميشم و بدون هيچ رودر وايسي كابينتها را دنبال مشروب ميگردم. بالاخره جين پيدا ميكنم. همون استكان چاي رو خالي ميكنم، از جين پرش ميكنم و همونجا ايستاده يك نفس بالا ميرم. استكان دوم رو پر ميكنم و يخ و اينها و ميام به سمت ميزي كه همه دورش نشسته اند. همين كه مينشينم براهني ميگه : فرشاد خيلي لطف كرده امشب به جمع ما پيوسته! انگار كه من يك نويسنده ي بزرگ باشم و براهني يك وبلاگ نويس كه وبلاگش روزي دو تا و نصفي خواننده داشته باشه.

2- سرباز نمونه : انسان مزخرفي است كه حتي جمعه هم ساعت 6 صبح اتوماتيك بيدا ميشود.

پ.ن( دو ساعت بعد ) : واقعاً چه آدمهاي پررويي پيدا ميشن، طرف كامنت خصوصي گذاشته :» بگو ببينم شيطون ديگه چي خواب ديدي؟ » . چه انتظاراتي دارند مردم .

;|+| نوشته شده در ;جمعه هشتم آبان 1388ساعت;6:58 توسط;فرشاد; |;

جلوگيري

از تبادل شماره تلفن بين دوست دخترتان با دوست دختر دوستهايتان جلوگيري نماييد. زيرا ممكن است دوست دختر شما بشود دوست دختر سابقتان و دوست دختر دوستتان بماند، بعد  يك مهماني كه برويد بعدش همان دوست دختر سابقتان از سايز كفش و كمر و سينه و مزه ي لب دوست دختر فعليتان خبردار ميشود ، بعد يا غصه ميخورد كه چرا خودش به اين خوبي نبوده، يا فحش ميدهد كه شما چه احمقي هستيد كه او را ول كرده ايد و اين يكي را چسبيده ايد يا يك حالت مسخره ي ديگري.

به هر حال جلوگيري كنيد.

;|+| نوشته شده در ;چهارشنبه ششم آبان 1388ساعت;23:0 توسط;فرشاد; |;

مرا ببوس

طراوت بوسه ات به طراوت ترانه هاي پيك فلويد مي ماند، كه هنوز بعد از اينهمه سال با اينكه حفظ شده اي و جمله ي بعد را ميخواني پيش پيش، اما هربار حس جديدي ميدهد و آدم را به زندگي اميدوار ميكند، مرا ببوس، در تاريكي كوچه اي كه از باران پاييزي نمناك است.


I'm holding out
For the day
When all the clouds
Have blown away
I'm with you now
Can speak your name
Now we can hear
Ourselves again

;|+| نوشته شده در ;چهارشنبه ششم آبان 1388ساعت;0:18 توسط;فرشاد; |;

يوم الله هفدهم شهريور

 داشتم يادداشت هايم در دوران آموزشي را ورق ميزدم، يادم افتاد يك تبريك و تهنيت بايد ميگفتم كه فراموش كردم، حالا به هرحال:

» هفدهم شهريور هزار و سيصد و هشتاد و هشت، دهمين سالروز كشف زن توسط فرشاد را گرامي ميداريم. «

حالا بعد از ده سال، وضع چندان متفاوت نشده، هنوز هم من به دنبال كشف كردن هستم. يعني شايد زن يكي از موضوعاتي است كه هر روز ميشود دوباره كشفش كرد.

;|+| نوشته شده در ;پنجشنبه سی ام مهر 1388ساعت;16:51 توسط;فرشاد; |;

از اخلاق پادگان

 شنوندگان گرامي، صدايي كه هم اكنون ميشنويد اذان ظهر به افق كرمانشاه نام دارد و معناي آن اين است كه تا لحظاتي ديگر نماز جماعت در نمازخانه ي پادگان برپا شده و فرماندهان گروهانها آسايشگاه ها را تخليه خواهند كرد. لطفاً هرچه سريعتر به محلي كه براي پيچاندن نماز جماعت و دوري از ديد فرمانده گروهان،  از قبل در نظر گرفته ايد رفته و تا بيست دقيقه آنجا بمانيد.

;|+| نوشته شده در ;پنجشنبه سی ام مهر 1388ساعت;12:52 توسط;فرشاد; |;