What happens to the heart…

سال دوم دبیرستان که بودیم یک همکلاسی داشتیم که خیلی عرفان دوست بود و اون سالها به تبع سن و سال نوجوانی درگیر طالع بینی و ستاره شناسی و این مزخرفات شده بود. البته سویه ی مثبتی داشت که مثلا همون سال اومد برامون از یه روش مراقبه گفت برای قبل از خواب که افکار رو منظم کنیم و ذهن رو آروم کنیم که من هنوز هم به کار میبرم. الغرض یکبار هم دست من رو گرفت به کف بینی و اشاره کرد به خط وسط دستم که کوتاه بود و گفت عمرت طولانی نخواهد بود. پرسیدم مثلا چند سال؟ با دقت بیشتری نگاه کرد و گفت 46 سال؛ چهل و شیش سالگی میمیری. حالا بگذریم از این که15 سال بعد از اون روز خودش هیچ خاطره ای نداشت و انگار اون روزگار از این دست مزخرفات تحویل همه میداده اما برای من خیلی مهم بود. سال 1409 یا 2030 میلادی که اون روز هنوز 30 سال فاصله داشت باهامون و الان فقط 10 سال دیگه مونده بهش. بر اساس اون پیش بینی و تقویم میلادی احتمالا ده سال دیگه این موقع ها مردم. برادرزاده ام اونقت 21 ساله خواهد بود و شاید اگر دنیا همین شکلی بمونه دانشجوئه که بهش خبر میدن عموش مرده؛ حالا آیا به نظرش میاد که زود مردم یا فکر میکنه که اون خدابیامرز دیگه عمرش رو کرده بود؟ آدم وقتی جوونه هیچ تصوری از اینکه 46 سالگی کجای زندگیه نداره. سنتی اگر باشه فکر میکنه که اون موقع دیگه زنش و 2-3 تا بچه دور و برش هستن و خودش از کار 9 تا 5 برمیگرده خونه و فلان؛ مدرن اگرباشه فکر میکنه که خوش تیپ و جاافتاده و مکش مرگ ما شده و دخترهای جوان براش غش میکنن و زندگی بر روال عشق و حاله؛ من اما فکر میکنم که 46 سالگی خیلی جای جذابی از زندگی آدم نیست؛ یه جوری انگار وسط زمین و هوا باشه؛ نه پیر و پنجاه ساله ای و نه توان جوونی داری؛ یه گوشه ای نشستی برای خودت و با لذتهای محدودی که لیستشون هر روز و هر روز کوتاهتر میشه خودت رو احاطه کردی و دنیای جدید نو هم شاید دیگه شگفت زده ات نکنه. مسخره نیست که مثلا حتی 10 سال دیگه در سال 2030 فلان آهنگ سیاوش صحنه که سال 1992 یعنی 38 سال قبلش منتشر شده دلت رو بلروزنه؟ اصلا درک میشی توسط اطرافیانت؟ یا باید تلاش کنی اطرافت رو از آدمهایی مثل خودت قدیمی پر کنی؟

شاید هم باید سوار این روند جدید بشی؛ برای من قطعا سخته، من همین الان هم نه دیگه بازیکنی از فوتبال میشناسم و نه هیچکدوم ازخوانندهای جوونتر از خودم رو؛ در مقابلشون مقاومتی ندارم اما جذابیتی هم برام ندارن؛ حالا آیا ممکنه مثل شلوار دم پا گشاد که یکبار وسط دهه 50 و یکبار وسط دهه 70 مد شد علاقه ی من هم به اون موزیک و فوتبال و فلان برگرده؟ واقعا بعید میدونم. ‌‏

فکر میکنم حدود سال 2005 بود که فیل کالینز اعلام کرد که ناشنوا شده و تور کنسرتش به دور دنیا لغو شد. همون سالها مایکل جکسون کم کار شده بود، تورهای چندتا خواننده دیگه هم به خاطر مریضی یا مرگ اعضای گروه کنسل شده بود و توی اخبار بود که تهیه کننده ها به دست و پا افتادن با پیر شدن نسلی از موسیقی که توی دهه 70 میلادی رو اومدن تعداد کنسرتها و تورهای دور دنیا هر سال کم میشه و درآمد اینها هم از بین میره. پیش بینی اشتباهی هم نکردن؛ دیگه آدمهای 60 ساله حوصله ی 6 ماه دور دنیا گشتن و هر روز یه جا اجرا کردن و هر شب یه هتل خوابیدن رو ندارن. یعنی اینطوری نیست که مطمئن باشیم که نسل بعدی میاد و جای اون قبلی ها رو پر میکنه؛ چندین ساله که اصلا گروه جدیدی معروف نشده، آخریش به نظرم وان ریپابلیک بود که اون هم از هم گسستن و خلاص. ‏

خلاصه اینکه محتمل ترین گزینه ی آینده اینه که شکلش یه جوری عوض بشه که دیگه جایی برای ما و علائقمون در سطح جود نداشته باشه؛ همه مون تا اخر عمر، برای من تا همین 46 سالگی که خیلی هم بهش نمونده، بریم توی دخمه های خودمون و موزیک های تاپ چارت دهه 70-80-90 رو گوش کنیم . البته که اونهایی که بچه دار شدن داستانشون فرق داره؛ اونها استراحتی ندارن و هرچی فرو برن هم باز یه نیرویی هست که میکشدشون به سطح. ‏