۱- یک تضاد های حسی در آدم شکل میگیره گاهی اوقات که آدم به خودش و همه چیز شک میکنه. یک رابطه ی عاشقانه ای با یک نفر تموم شده، مثلا فکر کنید همین خنجر که ذکر خیرش بود، تمام احساسات عاطفی که بین ما بوده تمام شده، اما هنوز وقتی میبینمش از نظر جنسی میتونه تحریکم کنه. بعد آدم به فکر میفته که نکنه همون دفعه ی اول هم همین کشش جنسی بوده که همچین رابطه ای رو انقدر پیش برده؟ بعد آدم فکر میکنه که واقعاْ عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه.
۲- خوشگلها همون بهتر که فقط برقصن. اون کتابه که چند پست پایینتر ازش نقل قول کرده بودم رو نیکی کریمی ترجمه کرده بود، یک ویراستار از خودش بی سوادتر ویرایش کرده بود و یک انتشارات بی نام و نشان هم چاپش کرده بود. نتیجه اینکه یک کتاب خوب به زبان انگلیسی، تبدیل به یک زباله ی فرهنگی در زبان فارسی شده. نکنید آقاجان، نکنید.
۳- در صبح های سرد سربازی، جای من زیر پتوی گرم تو خالی. دلم تنگ شده، دارم برمیگردم.
;|+| نوشته شده در ;شنبه هفتم آذر 1388ساعت;1:25 توسط;فرشاد; |;