۱- یک تضاد های حسی در آدم شکل میگیره گاهی اوقات که آدم به خودش و همه چیز شک میکنه. یک رابطه ی عاشقانه ای با یک نفر تموم شده، مثلا فکر کنید همین خنجر که ذکر خیرش بود، تمام احساسات عاطفی که بین ما بوده تمام شده، اما هنوز وقتی میبینمش از نظر جنسی میتونه تحریکم کنه. بعد آدم به فکر میفته که نکنه همون دفعه ی اول هم همین کشش جنسی بوده که همچین رابطه ای رو انقدر پیش برده؟ بعد آدم فکر میکنه که واقعاْ عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه.
۲- خوشگلها همون بهتر که فقط برقصن. اون کتابه که چند پست پایینتر ازش نقل قول کرده بودم رو نیکی کریمی ترجمه کرده بود، یک ویراستار از خودش بی سوادتر ویرایش کرده بود و یک انتشارات بی نام و نشان هم چاپش کرده بود. نتیجه اینکه یک کتاب خوب به زبان انگلیسی، تبدیل به یک زباله ی فرهنگی در زبان فارسی شده. نکنید آقاجان، نکنید.
۳- در صبح های سرد سربازی، جای من زیر پتوی گرم تو خالی. دلم تنگ شده، دارم برمیگردم.
;|+| نوشته شده در ;شنبه هفتم آذر 1388ساعت;1:25 توسط;فرشاد; |;
شنبه 7 آذر1388 ساعت: 14:36
hamishe enghadr shakhsiyate ba namki dari?man ke koli khandidam.afarin kheyli fani ham javabeshoon ro midi.kolan az in akhlaghet kheyli khosham miyad.
شنبه 7 آذر1388 ساعت: 20:1
این الا داره آمار میده ها.ببین کی بهت گفتم.از دوشنبه هفتم اذر ساعت 1.25 دارم میرقصم. یه پست بزار بگو خوشگلا دیگه نرقصن.
یکشنبه 8 آذر1388 ساعت: 13:21
سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 1:26
حالا هی بگو بسوزد پدر تجربه، ولی همین است. در حقیفت از آن هم بدتر است. یعنی اگر فقط کشش جنسی بود من مخلصش هم بودم، ولی عمیق تر که می روی می بینی انواع و اقسام نیاز ها و کمبود ها که انتظار داری یا تصور داری طرفت برآورده شان کند (یا بدتر از این که طرف انتظار دارد تو برآورده شان کنی). کلا بدجور مایه خجالت و دلسردی می شود. آخرش من به این رسیدم که به چشم یک معامله نگاهش کنم: یک چیزی من می خواهی و یک چیزی او. مثل آدم بده بستانمان را می کنیم می رود پی کارش. دیگر سانتیمانتالش لازم نیست آدم بکند که بعدا کار به دلخوری و چرا دروغ گفتی و فحش و فضیحت بکشد.
سه شنبه 10 آذر1388 ساعت: 10:26
برگشتی یا هنوز تو راهی؟ بیا خبر بده از خودت و دیدار احتمالا عاشقانه ات!
پنجشنبه 12 آذر1388 ساعت: 12:26
وقتی تک تک روزای زندگیت رو هی می بینی که مچاله می شن و به سطل آشغال محکوم می شن….چاره چیه؟هوم؟