زیر بار حرف زور نمیرویم اصولا ، مگر اینکه زورش خیلی زیاد باشه.
ما را به زور بردند عروسی، قول ما به خودمان را شکستند . ما هم هنگام خروج افاضات فرمودیم :
«خدای آسمونها، اگر میتونی خوشبختشون کن، هر چند بعید می دونم انقدرها قادر و متعال باشی.»
;|+| نوشته شده در ;سه شنبه بیست و نهم مرداد 1387ساعت;2:29 توسط;فرشاد; |;
سه شنبه 29 مرداد1387 ساعت: 2:52
سلام!میخونمتبعد درست و حسابی نظر میدم!راستی!پیش ما هم بیا!
سه شنبه 29 مرداد1387 ساعت: 8:26
چرا اینقدر خشن باهاشون رفتار کردی؟! تو که کشتیشون که!
سه شنبه 29 مرداد1387 ساعت: 16:36
آفرین پسر خوب سحر خیز شدی صیح ها زود بلند میشی ببین FM اصلا انقدر به من فکر میکنی و در تلاش این هستی که با من یه جورایی ارتباط برقرار کنی بیخواب شدی آخی با خودت این کارا رو نکن.در ضمن آفرین که بلاخره یاد گرفتی بنویسی عاشقانه:
چهارشنبه 30 مرداد1387 ساعت: 0:8
خب تو که فهمیدیدستمم که رو شدهچرا قلبمو آزار میدی؟
چهارشنبه 30 مرداد1387 ساعت: 1:5
سلام:تو چرا سلام کردن بلد نیستی:FM با شما هستم.یه سوال ازت دارم چرا قسمت نظر سنجی وبلاگ تو فعال نیست؟قلب ها اصولا آزار میبینن تا اینکه پخته میشن.
دوشنبه 26 اسفند1387 ساعت: 18:25
ببین دخالت نکندعاها اشتباه میشهاونا خوشبخت نمیشنممکنه شما حامله بشیگفته باشم!