در معایب کون سوزی

یه جوری تغییر کردم که واقعا خودمم باورم نمیشه. یعنی به یک آرامش و درکی رسیدم که هرچی میخوام بنویسم یا بگم رو هزاربار عوضش میکنم تا دقیقا در راستای هدفم باشه و هدفم دیگه حاضرجوابی نیست. انگار تمام عمر، از وقتی که فهمیدم که آدمها دوستم دارن به خاطر اطلاعات بیهوده‌ای که از ساعتها کتاب خوندن و توی کوچه نرفتن جمع میکردم از توی دائره المعارف و گوش کردن به حرف پیرمرد پیرزنهای فامیل دیگه رسالتم رو این تعیین کرده بودم که حاضرجواب بشم. تا سوالی میشه یا بحثی راه میفته بیفتم اون جلو و اگر اطلاعاتی دارم ارائه بدم. و هی بیشتر و بیشتر هم تشویق بشم و برم اطلاعات جمع کنم و روشهای جدید برای بحث و مالوندن پوزه انسانها به خاک یاد بگیرم.

حالا چطوری شدم؟ وقتی دارم یک کامنتی میدم اولین سوالم از خودم اینه که چرا داری این حرف رو میزنی. یعنی خیلی وقتها ، که الان دیگه واقعا خیلی شده زبان به دهان میگیرم و هیچی نمیگم چون هدفی برای حرف زدن پیدا نمیکنم. یعنی هدف مثبتی که سودی هم به کسی برسونه پیدا نمیشه و میگم که خب خفه شو. یه وقتایی هم اینطوریه که یکی یه حرف پرتی میزنه که من دقیقا میدونم از چه زاویه ای میتونم کونش رو بسوزونم و خیطش کنم، بعد متن رو هم مینویسم، ولی وقتی میخوام دکمه ارسال رو بزنم فکر میکنم با خودم که خب چی؟ مگه کون آدمها نهایتا چند ثانیه میسوزه؟ و آیا کون سوزی باعث تغییر رفتار میشه؟ البته که نه. چی باعث تغییر رفتار میشه؟ آموزش با مهربانی. نه از جایگاه بالاتر، بلکه از جایگاه برابر و چیزی که جدیدا یاد گرفتم استفاده از منابع. یعنی ساده ترین چیزها رو که خودتم میتونی برای یک نفر توضیح بدی به خاطر جایگاه و موضع تو شاید قبول نکنه و یاد نگیره اما وقتی به جای اینکه خودت بگی یه لینک بذاری و یه ویدئوی کوتاه ازش نشون طرف بدی باعث یادگیری میشه.

در طول زمان آدم بهتری شدم و این یک دلیل اصلی داره که اون هم حضور و وجود زنمه. اینکه بدون آشنایی و ازدواج با زنم زندگیم به چه مسیری میرفت انقدر غمباره که حتی نمیخوام بهش فکر کنم. احساس میکنم رفتار زنم با من ه دقیقا با همین متد بوده؛ با آرامش و باز گذاشتن فضای یاد گرفتن.

تا ابد دوستش دارم و بهش مدیونم.

بیان دیدگاه