مرگ دم در نشسته است

 کرونا خانواده ی مادرم رو درگیر کرده. مادربزرگم ، مادربزرگ دیابتی 85 ساله ام هم در خواب مصنوعی و با کمک لوله نای و دستگاه نفس میکشه و دکترها منتظرن که شاید داروهای کمیابی که بهش تزریق کردن معجزه کنن. البته که درستش اینه که ما منتظر نشستیم وگرنه از نظر دکترها چندان امیدی وجود نداره. حالا دیگه ماجرای مرگ در میزند نیست. مرگ در رو زده، در رو باز کردیم و مرگ منتظر نشسته دم در. مادربزرگم 85 سال عمر کرده، 6 تا بچه بزرگ کرده که چندان خوشحال و موفق نشدن چون متاسفانه به پدرشون شبیه شدن. زن آرومی بود، مسلط به خود، زیبا، با چشمهای سبز و موهای سفید قشنگ که تمام عمرش قوی ایستاده بود. اما انگار امسال دیگه خسته شده بود. سرطان و مرگ پسر بزرگش فکر میکنم انرژیش رو تحلیل برده بود. همین چند روز پیش که داشتیم توی واتس اپ حرف میزدیم متوجه شدم که چقدر صورتش شکسته شده. انقددری این چروک جدید برام عجیب بود که از صفحه اسکرین شات گرفتم و حالا فکر میکنم که اون چروک لامصب باعث شده که آخرین تصویری که ازش دیدم رو ثبت کنم. همین حالا رفتم و دوباره به تصویر نگاه کردم و بغض کردم؛ چندجا هم آپلودش کردم که گمش نکنم. میدونی، جیزی که الان داره اذیتم میکنه مرگ یک آدم 85 ساله نیست؛ چه اینکه آدم چندان تعجبی از شنیدن این خبر نمیکنه؛ اما اینکه در تنهایی مطلق، در خواب مصنوعی، بدون خداحافظی میره خیلی برام عذاب آوره.  یعنی ممکنه که داروها اثر کنن و برگرده؟ یعنی ممکنه که یک هفته ی دیگه هنوز پیش ما باشه؟

واقعا که جهنم اونجاییه که فقط توش حسرت میخوری. و این مرگ آدمهای زیادی رو دچار حسرت میکنه. شاید باعث فروپاشیدن این خانواده هم بشه که انقدر با سهل انگاری باعث این اتفاق شدن. دنیای عجیبیه، آدمهایی که وسواس و دقتشون مه رو دیوونه میکرده در تمام طول زندگیشون، یه جوری که نه کسی توانایی تحملشون رو داشته نه اونها تحمل کس دیگه ای رو، انقدر احمقانه باعث درگیری مادر پیرشون شدن. واقعا باورکردنی نیست. کار دنیا بسیار بسیار عجیبه.‌‏

بیان دیدگاه