قبلا شنیده بودم که  روان درمانی انگار اون موقعی به نتیجه میرسه که رویاهای تکرارشونده متوقف میشن و دیگه نمیبینی شون. اون وقت من پس از یه مدت چک و چونه زدن با خودم بالاخره هفته پیش درمانم رو موقتا تعطیل کردم.  ازچند شب بعدش رویاهای تکرار شونده متوقف شدن و حالا چیزهایی در خواب میبینم که کاملا جدید هستند. حتی برای شاید اولین بار خواب جمع خانوادگی مون رو دیدم که واقعا یادم نمیاد که هیچوقت دیده باشمش انقدر که جمع خانواده در ذهن من مفهوم دور از دسترسی هست. حکایت عجیبی شده. حالا البته یک جای وجودم هم فکر میکنم باید بگردم یک درمانگری پیدا کنم که خیلی بیرحم باشه و ناخنش رو فرو کنه توی زخم هام. این درمانگر قبلی خیلی مهربون بود باهام، هرچی من میگفتم همون بود و گیر نمیداد، البته که میدونم که توی ذهن ان هم استراتژی این بوده که بذار انقدر پرت و پلا بگه که خودش خسته بشه و بیاد سر اصل مطلب اما خب، منم خوب مقاومت کردم 2 سال و نرفتم سر اصل مطلب. ‌‏

البته که این دو سال درمان بسیار مفید بوده؛ خیلی مشکلات رو حل کرده  زندگی رو هم بسیار بسیار آسوده تر کرد برای من. مثلا فهمیدم که چرا اصرار داشتم سر کار کراوات بزنم و هفته ای2-3 بار اصلاح کنم و موفق شدم که با تیشرت برم سر کار و بیشتر از هفته ای یکبار هم اصلاح نکنم. الان هم که تقریبا 3 هفته است که اصلاح نکردم. البته به خاطر کوسه بودن و نداشتن قوت کافی در موهای صورتم ریش چندانی بهم نزدم بعد از سه هفته اما به قول رساله عملیه حضرت امام جوری هست که اگر مردم ببینند گواهی بدهند که  ریش دارم. ‏

از کارم راضیم. خوبیش اینه که دارم کاری که دوست دارم رو میکنم بدون اینکه پولش برام اهمیتی داشته باشه، چون دارم از یه کار دیگه پول در میارم و حالا برای معلمی چقدر پول بهم بدن اصلا برام مهم نیست. نه که اصلا اصلا برام مهم نباشه، اما چندان اهمیتی نداره. اینه که با انرژی تمام میرم سر کار و به نظر میاد که محبوب شدم. یعنی آدمها حرف میزنن راجع بهم و کلاسهای عمومی فعالیتهای جانبی که دارم حسابی شلوغ میشه. این رو دوست دارم، نقطه ضعف تمام عمرم این بوده که محبوب تمام قلوب باشم. ‏2-3 ماه آینده اه های پر استرسی هستند. بین موندن اینجا، برگشتن به عقب و جلو رفتن ممکنه مجبور با مخیر باشیم و انگار که اجبار سخت ترین تجربه دنیاست. خیلی خوشبین نیستم اما فکر میکنم که اتفاق بدی هم نمیفته. ‏

بیان دیدگاه