خاطرات کلا محاله یادم بیام! ‏

داستان اینطوری شروع نشد، اما دیروز یهو خیلی بروز پیدا گرد، خیلی رفت توی چشمم یعنی. میخواستم لوبیا پلو درست کنم، مایه آماده بود اما آبکش نداشتیم، حوصله و قدرت ذهنی برنج آبکش کردن رو هم در خودم نمیدیدم، پس گفتم اگر لوبیاپلو رو هم کته کنیم چی میشه؟ اگر برنج رو همینطوری ریزوتو-وار بریزیم در مایه‌ی لوبیاپلو و آب اضافه کنیم بد میشه یعنی؟ برگشت گفت که نه بابا خیلی هم خوب میشه و خونه ستاره یه دفعه اینطوری درست کردی! من هیچ خاطره ای نداشتم، یعنی هنوز هم یادم نمیاد که توی خونه ستاره اینا کاری کرده باشم، نهایتش این بوده که یخ از فریزر درآورده باشم یا ظرف چیپس رو پر کرده باشم؛ بیشتر از این نه. واقعا باور نکردم که یک روزی خونه ستاره اینا لوبیاپلو اونهم به روش کته درست کرده باشم! روی اینستا به ستاره پیغام دادم, اونم چیزی یادش نبود اما این مشکلی رو حل نمیکرد. ‏

مشکل دقیقا چیه؟ مشکل اینه که من خاطره ی دقیقی از 7-8 سال گذشته ندارم و زنم هرچی بگه تنها روایت موجود از اتفاقاته. من اعتراضی به این ندارم، به زنم و بیطرفیش و حافظه اش اعتماد دارم، اما نمیفهمم چطور من خودم هیچی یادم نمیاد؟ این درسته آخه؟ انگار یک جایی از زندگیم دیگه گفتم خیله خب، دیگه خرت از پل گذشته و دیگه برای زنده موندن نیازی به خاطره نداری. دروغ هم نگفتم، خواننده ی قدیمی وبلاگ من که یادش باشه روابط موازی سالهای جوونی رو میدونه که واقعا حافظه داشتن و همیشه داستان آماده داشتن در راستای حفظ جونم واقعا اهمیت داشت. بعد یه روزی گفتم خب دیگه، قشنگ یه کیک گرفتم و وقتی حافظه ام از در اومده بیرون همه دست زدیم و بازنشستگیش رو بهش تبریک گفتیم، عکس گرفتیم  و تا دم در سازمان بدرقه اش کردیم و خداحافظ ، خب البته این رو هم یادم نمیاد حدس میزنم که اینطوری برگزار شده چون عموما آدم مبادی آدابی هستم من و بعیده بدون خداحافظی کسی رو ترک کنم.‏

حالا میبینم که اشتباه کردم که از ابتدا درگیر اینستاگرام نشدم، اونجا لااقل میتونستم یک حافظه ی تصویری از خودم به جا بذارم یه چیزی که بعدا بشه بهش برگشت. نه مثل الان که واقعا بعضی از لباس هام رو که میبینم باور نمیکنم این مال من باشه. چه میشه کرد؟

این سوالیه که به همراه تراپیستم داریم سعی میکنیم براش جواب پیدا کنیم. البته به نظر میاد که فقط من دارم سعی میکنم، تراپیستم بعد از یک سال و نیم انگار هنوز منتظر اون لحظه ایه که یهو بهش وحی بشه مشکلات من از کجا ناشی میشه، در حالی که من انقدر کیس ساده و پیش پا افتاده ای هستم که مشکلاتم همه همون روی میز هستن، فقط کافیه همون برگه روییه رو برداری و بخونی. کاش بخونی. ‏

 

بیان دیدگاه